جدول جو
جدول جو

معنی درم زن - جستجوی لغت در جدول جو

درم زن
(دِ رَ دَ / دِ)
درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) :
برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن
نرگس چون عشر در میان مجلد.
منوچهری.
نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد کند همی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرم زد
تصویر شرم زد
خجل، شرمسار، شرمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروغ زن
تصویر دروغ زن
کسی که دروغ می گوید، دروغ گو، آنکه دروغی را به کس دیگر ببندد و به او نسبت دروغ گویی بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
نویسنده، نقاش، حکاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنج
تصویر درم سنج
کسی که پول خوب و بد را بسنجد و از هم جدا کند، صراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنگ
تصویر درم سنگ
چیزی که به وزن یک درم باشد، وزن یک درم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام زن
تصویر گام زن
رونده، تند رو، قاصد، اسب تندرو، بوز، سیس، چارگامه، براق، جواد، چهارگامه، ره انجام، سابح، بادرفتار، شولک، بالاد، برای مثال یکی اسب باید مرا گام زن/ سم او ز پولاد خارا شکن (فردوسی - ۲/۱۲۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
کسی که دهل می زند، دهل نواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
رقم زننده،، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ گَ دی دَ)
سکه زدن. طبع. (دهار). میخ کردن سکه. ضرب کردن سکه: مسکّه، آن جای که درم زنند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(غَ گِ رِ تَ / تِ)
دم زننده. نفس زننده. که نفس بکشد. (یادداشت مؤلف) :
منت نهنگ دم زن دریای مردمی است
در مردمی ندارد دریای تو نهنگ.
سوزنی.
و رجوع به دم زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
آنکه دهل نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد زد
تصویر درد زد
دارای درد دردمند، مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
فرو بردن و بر آوردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم تن
تصویر نرم تن
بشیرینی از گلشکر نوش تر بنرمی زگل نازک آغوش تر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم زن
تصویر دم زن
دم زننده، نفس زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرب زن
تصویر ضرب زن
آنکه ضرب نوازد ضربگیر. نوعی توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر زن
تصویر پدر زن
پدرزن خسر خسوره خسور ابوالزوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زدن
تصویر در زدن
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغ زن
تصویر دروغ زن
دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرم زد
تصویر شرم زد
خجل شرمسار شرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدان
تصویر درمدان
زوزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم گزین
تصویر درم گزین
((~. گُ))
صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم زدن
تصویر دم زدن
((دَ زَ دَ))
نفس کشیدن، نفس تازه کردن، حرف زدن، ادعا کردن، کنایه از تأخیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
((~. زَ))
آن که دهل می نوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
((~. زَ))
جنگاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم کن
تصویر گرم کن
((گَ کُ))
وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود، لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار
فرهنگ فارسی معین
خستگی به در کردن، توقف در بین راه جهت استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ گو
فرهنگ گویش مازندرانی